وبلاگ جوانی

امام خامنه ای: یقیناً زبده‌ی جوانان کشور، جوانان دانش‌آموز ، دانشجویان و طلاب علوم دینی‌اند

وبلاگ جوانی

امام خامنه ای: یقیناً زبده‌ی جوانان کشور، جوانان دانش‌آموز ، دانشجویان و طلاب علوم دینی‌اند

وبلاگ جوانی

جوانی محفلی صمیمی برای حرف‌های خودمانی جوان‌هاست. نوجوانی و جوانی دوران مهمی است که بسیاری از موفقیت‌های مهم زندگی در این دوران به دست می‌آید و انتخاب‌های مهم در این دوران انجام می‌شود. در این وبلاگ برای همه جوان‌ها حرف دارم و می‌خواهم حرف همه را بشنوم. از بچه دبیرستانی‌ها تا دانشجوها و حتی آن‌هایی که طلبه هستند. این‌جا وبلاگ جوانی است و من هم یک جوانم.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
نویسندگان

تفاوت دانستن و داشتن

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

تفاوت دانستن و داشتن

موضوع بسیار جالبی برای یک مقاله تکان دهنده است. همه می‌توانید مخاطب این مقاله باشید. آیا شما یک دانشجو هستید؟ آیا یک دبیرستانی هستید؟ آیا یک هنرستانی و یا یک کنکوری هستید؟ خانم یا آقا؟ آیا شاغلید؟ آیا ترک تحصیل کردید؟ آیا هنوز فارغ التحصیل نشدید؟ آیا ازدواج کردید؟ آیا یک مربی یا مدیر فرهنگی هستید؟ یا یک طلبه‌ی کنجکاو وظیفه شناس هستید؟ پاسخ شما هرچه که باشد نتیجه از نگاه ما یکسان است و من میخواهم فقط یک سوال از شما بپرسم که همه چیز را تغییر می‌دهد. آیا شما برای فهم حقیقت کنجکاوی لازم و جدیت و پیگیری کافی را دارید؟ اگر بتوانم به شما ثابت کنم که تا امروز هیچ چیز در زندگی خود ندارید آنوقت چه خواهید گفت؟ و اگر برعکس و خلاف آن را ثابت کردم چکار خواهید کرد؟ من قضاوت را به شما واگذار می‌کنم تا خود درباره خود حکم کنید و یقیین دارم در طی همین چند سطر مختصر تمام نگرش شما به زندگی تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

داشتنی که ما می‌شناسیم!

هرگاه سخن از داشتن می‌شود ما فورا به یاد وسایلی که در اتاقمان داریم، پول‌هایی که در بانک داریم، مدارکی که از آکادمی‌های مختلف گرفتیم، خانواده، دوستان، همسر و فرزندان و خانه و ماشین و شرکت و کارخانه و اموال منقول و غیر منقول خود می‌افتیم. سپس با کمی دقت بیشتر سری هم به توانایی‌هایمان می‌زنیم و با خود تمامی توانایی‌ها و برتری‌هایمان بر دیگران را شمارش می‌کنیم و این شاید آخرین و عمیق‌ترین درکمان از داشتن است اما خود هم می‌دانیم که هنوز تردید داریم. آیا ما واقعا آن را داریم؟ . . .

سوال خوبی برای شروع است. براستی ما چه چیزی را داریم و چه چیزی را  . . .

پاسخ این سوال زمانی روشن می‌شود که ما خوب بتوانیم نسبت جهان اطرافمان را با خود تحلیل کنیم و بفهمیم چه چیزهایی با ما سنخیت داشته و می‌توانند جذب ما شوند و چه چیزهایی اساسا چنین قابلیتی را ندارند و هرچقدر هم که تلاش کنیم آنها نخواهند توانست با ما رابطه‌ای از سنخ دارایی پیدا کنند. آیا تا کنون در مورد این سوال مهم اندیشیده بودید؟

اگر اینطور نیست بسیار مراقب خود باشید چون احتمالا شما بدون اینکه فکر کنید چرا هر روز صبح از خانه خارج می‌شوید و دوباره شب به خانه بر می‌گردید و هر روز همین کار را مدام تکرار می‌کنید و در اینصورت با چرخ و فلک شهر بازی هیچ تفاوتی نخواهید داشت. شما به زودی در کارهایتان احساس یکنواختی و تکراری شدن خواهید کرد. اگر یک دانشجو هستید احتمالا این حس را زودتر تجربه می‌کنید و دائم به خود می‌گویید پس کی تمام می‌شود تا راحت شویم. وقتی برای اولین بار از خود می‌پرسید "چرا؟" پاسخ های طولانی و متعددی به خود می‌دهید ولی درست آن لحظه که فکر می‌کنید رسیدید خواهید دید که هدف مورد نظر شما بسیار دور دست‌تر تصور شماست. پس شما دقیقا به چه چیزی رسیده بودید؟ آیا شما اصلا رسیدید؟ شما به دنبال دستیابی به چه چیزی هستید؟ آیا اساسا چیزی که به دنبالش هستید این قابلیت را دارد تا دارایی شما باشد؟

دانستن چیست؟

این ویژگی دنیای امروز است. خودشان می‌گویند عصر اطلاعات. همینطور است. همه‌ی انسان‌ها در این دوران قرار است تا رقیبی برای یک کامپیوتر خانگی باشند و در ذخیره سازی پرونده‌ها و حفظ کردن و بخاطر سپردن اطلاعات با او پنجه دراندازند. دانستنی که ما از آن سخن می‌گوییم در سطحی مطلوب و ایده‌آل چیزی فراتر از این نیست. ما تشنه‌ی دانستنیم. اما کسی که عطش بر او غلبه کرده بعید نیست نفت را بجای آب بنوشد یا نوشیده باشد. چراغ عقل که خاموش شد و احساس غلبه کرد همه چیز ممکن می‌شود. ما تشنه‌ی دانستن بودیم ولی از خود نپرسیدیم برای پاسخ به این احساس خود چه چیز را باید بدانیم. این البته چیزی نیست که می‌خواهم در مورد آن صحبت کنم. اجازه دهید مثالی بزنم. اگر شما گرسنه باشید و بخواهید مرغی را بریان کنید نیاز به آتش خواهید داشت. حال اگر شما شناخت و اطلاعات کافی از آتش داشته باشید و مثلا بدانید آتش از ترکیب سه عنصر هوا، ماده سوختنی و حریق(حرارت کافی برای اشتعال) ایجاد می‌شود آیا خواهید توانست یک کباب بریان نوش جان کنید؟ لطفا اشتباه نکنید. منظورم زمانی است که فقط می‌دانید و هنوز اقدامی صورت ندادید. پاسخ شما منفی است. حال اگر تشنه باشید و خواص آب را بدانید و صورت آب را تصور کرده باشید در اینصورت چطور؟ آیا سیراب خواهید شد؟ باز هم پاسخ شما منفی است. این بلایی است که بر سر بشر امروز آمده ولی عمق فاجعه با این حرف‌ها روشن نمی‌شود.

داشتنی‌های نداشتنی

گفتیم پیش از هرچیز باید روشن کنیم ما که یا چه هستیم تا آنگاه بتوانیم با ارائه تحلیل درستی از رابطه میان خود و جهان هستی به این نتیجه برسیم که چه چیزی را می‌توانیم داشته باشیم و چه چیزی را نمی‌توانیم!

از خود بپرسید من که هستم؟

من حسین هستم.

حالا اگر نامم علی باشد آیا دیگر خودم نیستم و کس دیگری می‌شوم؟ . . . خیر . به هیچ وجه.

من دانشجو هستم.

حالا اگر طلبه بودم کس دیگری می‌شدم؟ . . . خیر. اینطور نیست.

من از برادرم بزرگتر هستم.

حالا اگر از او کوچکتر بودم آیا کس دیگری می‌شدم؟ خیر. فکر نمی‌کنم.

من صاحب بک خودرو هستم.

اگر خودرو نداشتم چطور آیا دیگر خودم خودم نبودم. خیر. باز هم خودم بودم.

هرچقدر بخواهید می‌توانید این سوالات را در مورد خود تکرار کنید. شما به تمامی این سوالات پاسخ منفی خواهی داد. چون می‌فهمید که خود شما هیچ یک از اینها که گفتید نیستید؟ پس شما که هستید؟

من که هستم؟

اکنون به یک سوال مهم و واقعا به درد بخور رسیدیم که خواهد توانست کلید حل تمامی سوالات بالا و این معمای پیچیده "تفاوت دانستن و داشتن" شود. براستی پس آن سوالات بالا گمان می‌کنید که خب پس من که هستم. اجازه دهید پاسخی که به خود خواهید داد را من بگویم. شما سرتان را صاف می‌کنید و سینه‌تان را جلو می‌اندازید و می‌گویید من همینم دیگر و من میپرسم کدام؟ شما می‌گویید همین که این‌جا نشسته و این مقاله را می‌خواند. من به گونه‌ای که از نظر شما اعصاب خورد کن و احمقانه به نظر می‌رسد می‌پرسم " کو؟ خودت را نشانم بده " و شما درحالی که از دستم کلافه شدی دستت را روش سینه ات میگذاری و میگویی اینم دیگر. مگر نمی‌بینی؟ . . . 

فکر می‌کنی حالا چه جوابی به تو خواهم داد؟ حتما فکر میکنم ساکت می‌شوم و تو هم حسابی رویم را کم کردی؟! حتما با خودت می‌گویی خیلی پر رویی اگر یک کلمه دیگر حرف بزنی؟! شاید هم میگویی برویم بخوابیم این موقع شب. گیر چه آدم ابلهی افتادیم و درحالی که همین فکرها را با خودت زیر و رو می‌کنی صدای مرا می‌شنوی که میپرسم: این که سینه‌ات است. من گفتم خودت را نشانم بده. تو واقعا دیگر کلافه شدی ولی هنوز کنجکاوی و دستت را از بالا تا پایین تکان می‌دهی می‌گویی : بیا ببین. این منم و حالا با دلهره و نفس زنان منتظر پاسخ من هستی.

من با آرامش و تبسمی سوال برانگیز نگاهی به تمام قدت می‌کنم و می‌گویم ببین! این سرت است. این سینه‌ات. این هم دستت. این هم پاهایت. خودت کو؟ گفتم خودت را نشانم بده. . .

و اینجاست که تازه مقصودم را می‌فهمی. اینجاست که برای اولین‌بار به فکر فرو می‌روی که نه! مثل اینکه راست می‌گوید. پس خودم کو؟

.

.

.

.

.

و حالا تو می‌مانی و پیدا کردن پاسخ سوالی که اگر به آن دست یافتی دیگر لازم نیست من بیش از این برایت بنویسم. خودت خواهی فهمید پاسخ تمام این سوالاتی که در بالا پرسیدیم را. و خودت معمای این نوشته را حل خواهی کرد. پس اگر فهمیدی راز بزرگ این نوشتار را زندگیت زیر و رو خواهد شد و اگر نفهمیدی بدان که این سوال آخر هرگز تو را رها نخواهد کرد. راهت را دنبال کن که حقیقت در یک قدمی تو ایستاده و براستی جفاست اگر دست دراز نکنی و این پرده میان خود و خود حقیقی را پاره نکنی.

من باز هم برایت خواهم نوشت.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی