بسم الله الرحمن الرحیم
پرواز بدون بلیط...
روایتی تلخ و شیرین از رفتن و ماندن
هوا تاریک شده. نماز را با هم می خوانیم. شام مختصری می خوریم و بلافاصله به راه می افتیم. دلهایمان شور و شوق عجیبی دارد. با دوستان خود همگی در یک گروه در حال حرکت هستیم. حسنعلی، شعبانعلی و غلامرضا ... . حدود ساعت 2 نیمه شب به نزدیک منطقه عملیات می رسیم. آسمان با خمپاره های منور دشمن روشن شده. شرایط آن طور که تصور می کردیم عادی نیست. پرتاب منور، پیاپی ادامه دارد. نکند دشمن متوجه حضور ما شده باشد. در میان سنگ ها و صخره ها پناه می گیریم. اینجا آخرین مرز ما با دشمن بعثی است. عملیات والفجر2. منطقه کاملا کوهستانی و صعب العبور است. پوشیده از انواع موانع طبیعی از سنگ و علف گرفته تا هر نوع درختی که تصور کنی. چاره ای نیست. عملیات به طور موازی در جریان است. باید اهداف معین شده منهدم شود. به هر سختی که هست به پیش می رویم و تمام سعی خود را می کنیم تا از چشم دشمن مخفی بمانیم؛ ولی نهایتا درگیر می شویم. درگیری از همان ساعات اول سخت و شدید است. دشمن آتش سنگینی را بر سر بچه ها فرو می ریزد. گویا