حراجی شیطان
بسم الله الرحمن الرحیم
حراجی شیطان
روزی پیر مردی که از بازار می گذشت تصمیم گرفت به حراجی شیطان هم سری بزند. راهش را به سمت حراجی کج کرد. وقتی به آن جا رسید شیطان بساطش مجلل و فریبنده اش را پهن کرده بود و از مردم برای خریدن آنها دعوت میکرد. دور و برش شلوغ بود. جمعیت را کنار زد و نزدیکتر رفت. اقلام فاخر و رنگارنگی در میان اجناس به چشم میخورد. قدرت، ثروت، خشم، غضب، شهوت، خودخواهی، غرور، حسادت، تعصب و . . . اما یکی با بقیه خیلی فرق داشت. کهنه و قدیمی بود. قیمت گرانی هم داشت. همه چیز را به قیمت ارزان میداد و مردم هم میخریدند ولی سر این یکی کوتاه نمیآمد. پیر مرد بازهم نزدیکتر رفت را میان آن شلوغی و جمعیت صدایش را به شیطان برساند. پیر مرد که حالا به کنار شیطان رسید بود با عصایش به آن جنس قدیمی و گران قیمت اشاره کرد و پرسید این چیست که اینقدر گران است؟ شیطان رو به پیر مرد کرد و گفت مراقب باش! این خیلی گران است. پیرمرد دوباره سوالش را تکرار کرد و پرسید: بله! من هم میخواهم بدانم چیست که اینقدر گران است؟ شیطان که به سرعت مشغول فروش بقیه اجناسش بود در همان حال به پیر مرد گفت نام این یاس و نا امیدی است. خیلی برای من مهم و با ارزش است. این را گفت و دوباره سرگرم فروش اجناس دیگر شد. پیر مرد دوباره خودش را جابجا کرد و نزدیک رفت و پرسید چرا برایت اینقدر مهم است. شیطان گفت پیرمرد چرا میخواهی بدانی؟ پیر مرد چیزی نگفت. شیطان لحظهای ایستاد و کار فروش را به شاگردانش سپرد. آن جنس گران قیمت و کهنه را که یاس و نا امیدی نام داشت برداشت و دستی به آن کشید و گفت: این آخرین و کارسازترین حربه من برای فریفتن مردم است. وقتی که همهی اجناس را خردیدند و بردند، نوبت به این میرسد. راه توبه و بازگشت با این کالای گرانبها بسته میشود و آن وقت است که من به خواستهی اصلی خودم دست یافتهام و برای همیشه راه خیر را بر روی خریدارانم بستهام. این خیلی کهنه است چون من برای همهی انسانها از آن استفاده کردهام. هر کس با هر کالایی که در دام من بیافتد نوبت به این میرسد و دنبال این هم میآید. بخاطر همین اینقدر برای من مهم است.
خیلی خوب بود