وبلاگ جوانی

امام خامنه ای: یقیناً زبده‌ی جوانان کشور، جوانان دانش‌آموز ، دانشجویان و طلاب علوم دینی‌اند

وبلاگ جوانی

امام خامنه ای: یقیناً زبده‌ی جوانان کشور، جوانان دانش‌آموز ، دانشجویان و طلاب علوم دینی‌اند

وبلاگ جوانی

جوانی محفلی صمیمی برای حرف‌های خودمانی جوان‌هاست. نوجوانی و جوانی دوران مهمی است که بسیاری از موفقیت‌های مهم زندگی در این دوران به دست می‌آید و انتخاب‌های مهم در این دوران انجام می‌شود. در این وبلاگ برای همه جوان‌ها حرف دارم و می‌خواهم حرف همه را بشنوم. از بچه دبیرستانی‌ها تا دانشجوها و حتی آن‌هایی که طلبه هستند. این‌جا وبلاگ جوانی است و من هم یک جوانم.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
نویسندگان

یک طلبه اول باید بداند چرا طلبه است

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

یک طلبه اول باید بداند چرا طلبه است

تازه چندماهی بود که وارد حوزه شده بودم. گمان می‌کردم میدانم چرا آمدم و اینجا چکار میکنم. آن روزها اتفاقات زیادی باعث شده بود به این نتیجه برسم که باید وارد حوزه شوم. عوامل زیادی دست به دست به هم داده بود تا حوزه را انتخاب کنم. من نیامده بودم حوزه تا وقت تلف کنم و حرف‌های پای منبری بشنوم. احساس می‌کردم هدفم را پیدا کرده بودم. احساس می‌کردم میدانم چه کسی هستم و اینجا چکار میکنم. میدانستم در حوزه همه جور آدمی می‌شود پیدا کرد ولی تصورم این بود که عمده آن‌ها با طلبگی آشنایی دارند و میدانند چکار می‌خواهند بکنند و چرا اینجا آمدند. چند ماه اول تصورم این بود که باید خودم را به طلبه‌های قدیمی تر و به قول معروف بزرگترها برسانم و از آن‌ها استفاده کنم تا بتوانم یک طلبه درست و حسابی شوم.

اوایل فکر می‌کردم که باید سراغ آن‌هایی که درس‌خوان‌تر هستند و اخلاق بهتری دارند بروم. گمان می‌کردم این طلبه ها هدفشان را می‌دانند و حتی بهتر از من در مورد اهداف طلبگیشان فکر می‌کنند. اصلا تصورم از فضای حوزه این بود که اغلب طلاب با سابقه که 4 یا 5 سالی را در حوزه گذرانده اند میدانند اینجا چکار می‌کنند. با همین تصورات بود که پیگریشان شدم و با اینکه قبل از آمدنم به حوزه در مسجد محلمان مربی فرهنگی بودم گمان می‌کردم باید به با سابقه‌ترها اجازه دهم که چیزهایی را که میدانند به من هم یاد دهند. سعی می‌کردم با آن‌هایی که شاخص‌تر بودند ارتباط برقرار کنم و به حرف‌هایشان گوش دهم. برخی شب‌ها حتی بعضی از آن‌ها را برای شام دعوت می‌کردیم حجره و اجازه میدادیم تا برایمان صحبت کنند. از همان ابتدا برخی رفتارها و حرف‌ها برایم دلنشین نبود. احساس میکردم با روحیه من سازگار نیست ولی باید صبر میکردم. بعد از چند ماهی حالا خیلی از آن‌ها را می‌شناختم و با آن‌ها صمیمی شده بودم. به درس‌ها هم علاقه زیادی نشان میدادم و همین باعث شده بود که در چشم اساتیدم خودم را نشان دهم و توجه آن‌ها را جلب کنم. بخصوص مدیر مدرسه که حساب خاصی روی من باز کرده بود. کم کم احساس کردم که اقوال و نظرات اینجا خیلی با هم متفاوت است و هر کسی نظری می‌دهد. هرچه بیشتر می‌گذشت هم بین طلبه‌ها احساس تفاوت بیشتری می‌کردم. با هر کسی چند وقتی می‌ماندم و وقتی می‌دیدم به چیزی که دنبالش هستم نمی‌رسم نا امید می‌شدم و سراغ شخص دیگری می‌رفتم. مثل آنکه هر کس مکتب خاصی داشته باشد با هرکسی که بودم یک چیزی می‌گفت و یک نظری داشت. طلاب پایه اول هم که اصلا نمی‌دانستند چکار کنند. هنوز در حال و هوای خودشان بودند و کاری به حوزه نداشتند. مثل آنکه هنوز در حال و هوای مدرسه باشند رفتارهای خام و کودکانه خودشان را داشتند ولی برای من با 20 سال سن که واقعا آن موقع زیاد بود فرصت این کارها نبود. من میخواستم به سرعت چیزی را که دنبالش می‌گردم پیدا کنم. تا آن روز میدانستم چیزی که می‌خواهم را فقط از مسیر طلبگی می‌توانم به دست آورم اما هنوز نمی‌دانستم آن چیز دقیقا چیست. بخاطر همین مدام این طرف و آن طرف از این و آن سوال می‌کردم و پرس و جو داشتم. با سوالاتم بعضی‌ها گیج می‌شدند. بعضی را خسته می‌کردم. بعضی سرزنشم می‌کردند و می‌گفتند بجای این حرف‌ها بنشین درست را بخوان ولی من هرگز خسته نشدم. اعتقاد داشتم یک طلبه اول باید بداند چرا طلبه است. هیچ کدام از طلبه‌هایی که من دیدم واقعا جواب این سوال را نمی‌دانست. بخاطر همین هم بین آن‌ها همه کاره پیدا می‌کردی. از طلبه شعبده باز تا آرایشگر و تا طلبه‌ای که می‌خواست دستگاه گنج یاب بخرد و دنبال زیر خاکی بگردد. یا طلبه‌هایی که می‌گفتند آمدند این‌جا دنبال امام زمان می‌گردند. چندماهی می‌ماندند بعد هم از طلبگی می‌رفتند. طلبه‌هایی هم بودند که فقط نمره خوب آوردن برایشان مهم بود. می‌خواستند همیشه بالاترین نمره را داشته باشند. برخی دیگر هم فقط درس می‌خواندند. می‌خواستند بتوانند صاحب نظر شوند. به نظرم هدفشان همین بود. ولی اگر می‌پرسیدی چرا طلبه شدی و طلبه اصلا یعنی چه پاسخ قانع کننده‌ای نداشت. برایش مهم خیلی اطلاعات داشتن بود. می‌گفت به ما گفتند بخوان من هم این‌ها را خوب می‌خوانم. من اصلا این حرف‌ها به کتم نمی‌رفت. هرچی با عقلم بالا و پایین می‌کردم می‌دیدم آخر مگر می‌شود ندانی داری کجا می‌روی و خودت را مشغول یک کاری کنی به این امید که هدف، خودش پیدا می‌شود. با استادها هم زیاد سر این موضوع بحث می‌کردم. از آن‌ها هم جواب‌های مختلفی می‌شندیم که قابل قبول نبود. مثلا می‌گفتند طلبه مبلغ دین است. بعد من می‌پرسیدم خب تبلیغ دین برای طلبه چه فایده‌ای دارد؟ بعد آن‌ها جواب می‌دادند که ثواب‌های فراوانی دارد و چنین مقاماتی به انسان می‌دهند و این جور مسائل. بعد من می‌پرسیدم پس چرا برخی از این مبلغ‌ها بی دین هستند. حرف را فقط برای مردم می‌زنند. بعد آن‌ها جواب می‌دادند که خب! بله! این هم یک مشکلی است که باید برای آن فکری بکنیم. بعدهم بحث را همین‌جور تمام می‌کردند و من این سوال در ذهنم می‌ماند که خب! این طلبه چرا اصلا باید مبلغ شود. برخی هم می‌گفتند هدف او باید مجتهد شدن باشد. بازهم من می‌پرسیدم باید مجتهد شود که چه بشود؟ بعد می‌گفتند که خب! عالم و دین‌شناس شود و به درد جامعه بخورد. بعد من می‌پرسیدم مگر اگر که مجتهد نشد نمی‌تواند به درد جامعه بخورد؟ بعد می‌گفتند چرا؟! ولی اینطوری اثرگذارتر است. بعد من می‌نشستم فکر می‌کردم که واقعا این آقایانی که تمام وقتشان را گذاشتند برای مجتهد شدن و خیلی از آن‌ها اصلا مسائل زمانه را نمی‌شناسند و نمی‌دانند در چه زمانه‌ای زندگی می‌کنند چطور می‌خواهند برای جامعه مفید باشند. بخاطر همین هم دست بردار نبودم. این‌ها هیچ کدام نمی‌توانست هدف یک طلبه باشد. یک روز هم این موضوع را به مدیر مدرسه مان گفتم. به او گفتم این طلبه‌ها همه حیران و سرگردان هستند و نمی‌دانند می‌خواهند چکار کنند و اصلا هدف طلبگی شان چیست. مدیر هم جواب داد: این‌ها قبل از به حوزه آمدن باید تکلیفشان را روشن می‌کردند. راست می‌گفت ولی می‌خواست بگوید به ما هم ربطی ندارد که بخواهیم برای طلبه‌ها هدف مشخص کنیم و به آن‌ها بگوییم هدف طلبگی شان چیست. حتی دغدغه‌اش را هم نداشتند که جلساتی برگزار کنند و یا کتاب‌ها و جزواتی را تهیه کنند و این حرف‌ها را بزنند. می‌گفتند هدف روشن است. اگر اینطور است پس چرا اینقدر برای طلبه‌ها مبهم است؟ تازه اگر بخواهند کاری کنند، در آن جلسات و جزوات هم همین حرفهایی را می‌زدند که به من زدند. بارها هم زده‌اند؛ ولی هیچ کدام این‌ها برای طلبه جواب نمی‌شود. بازهم می‌گویم یک طلبه اول باید بداند چرا طلبه است وگرنه عمرش را تلف می‌کند و بعد یک عمر می‌فهمد یک عالمه اطلاعات دارد ولی هیچ چیز ندارد. همین علمش حجابش می‌شود. تازه این درس خوانشان است و گرنه بی‌سوادهایشان را که باید گذاشت و گذشت که چه عواقب بدی پیدا خواهند کرد.

نظرات  (۲)

سلام شما هم مثل بقیه راه حلی ندادید برای پیدا کردن هدف ، فقط به مشکلات پرداختید 
لطفا راهکاری برای یافتن اهداف معرفی کنید و یک سوال دیگر آیا خودتان هدف خود را پیدا کرده اید؟ با تشکر
پاسخ:
سلام بر شما
راستش هدف در این مطلب کوتاه بیشتر ایجاد سوال و برانگیختن شما بود تا با تلاش و همتی که می‌کنید بی‌هدف و سرگردان در مسیر طلبگی قرار نگیرید. برای اینکه زودتر به پاسخ خودتون برسید مرحله به مرحله پیش برید.
طلبگی شما بخشی از زندگی شماست پس اول هدف اصلی زندگی خودتون رو پیدا کنید؛ چون هدف کوچکتر همیشه در راستای هدف بزرگتر قرار داره. بزودی بجایی خواهید رسید که طلبگی همه زندگی شما خواهد شد. مطالعه کتاب سیمای آرمانی طلبه کمک بسیاری به شما خواهد کرد.
هر سوالی هم که داشتید من در خدمتم.
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۹ شیخ محمد مهدی بینا
اح . . . سنت . . .      

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی